- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
ذکر مصائب شام غریبان حسینی
آتش زدن به خیمه ز بس ظالمانه بود صحرای کربلا همه غرق زبانه بـود تاکس میان خیمه نسوزد به اشک وآه زینب میان خـیمه و آتـش روانـه بـود سیلی امان نداد به طفـلان خسته جان رخسار کودکان همه پرُ از نشانه بود مقـصود خـصم کُـشتن آل رسول بـود سـیـلی و تـازیـانه زدن هـا بهـانه بـود شرمم کُشد که فاش بگویم ولی بپرس از لاله های گوش چرا خون روانه بود بُـردنـد از خـیـام حـرم دشـمـنـان دین گهـواره ای که جلـوۀ طفـلی یگانه بود وقتی شکـست سینۀ مـولا ز سُـم اسب آوای وا حسین به لـبـهـا تــرانــه بـود زینب به یاد تـوصیه های حـسین خود گـرم نـماز و ذکـر دعـای شبـانـه بود زان پس چراغ عشق وفائی نشد خموش سرهای روی نیـزه چـراغ زمانه بود
: امتیاز
|
مصائب عصر عاشورا و شام غریبان حسینی
عالم همه محزون و پریشان حسین است شام است ولی شام غریبان حسین است از خـون جگـر لالـه فـشـانید که امشب در مقتل خون، فاطمه مهمان حسین است نازل شده قرآن همه در منزل «خولی» یا کوفـه پُر از نغـمۀ قرآن حسین است؟ دریا جگـرش سوخـتـه و آب شـده، آب لب تشنۀ لعـل لب عطشان حسیـن است ای بـاد بـه زخـم تـن اکـبـر که رسیدی آهسته بزن بوسه که این جان حسین است زینب نگهش بر قـد خـم گـشـتـۀ زهـرا زهرا نگهش بر تن عریان حسین است صحرای بلا گشته پُر از لاله و ریحان گلهاش همه زخم فـراوان حسین است در تشـنگـی روز جـزا چـشـمـۀ کـوثـر چشمیست که میگرید وگریان حسین است ازبسکه کریم است کریم است کریم است در مقتل خون شمر، ثناخوان حسین است ترسـم کـه بـه آتش بکشانـد همـه جـا را میثم که پُر از شعلۀ سوزان حسین است
: امتیاز
|
شهادت امام حسین علیه السلام
خوب می دانست حال کودک تو بد شده ازعطش مانند یک غنچه که می خشکد شده خوب می دانـست دریـای نـگاه مـادری از سکوت گاهواره غرق جزر و مد شـده خوب میدانست ساقی مانده با یک مشک خشک بارش غم بر دل طوفانی اش مـمتـد شـده خوب می دانست آتش می چکد از ناله ها سوزش لبهای اهل خـیمه تا این حد شـده خوب میدانست اینها را فرات اما دریغ بی تـفـاوت از کـنـار تـشنگی تـان رد شـده
: امتیاز
|
ترسیم وقایع عصر عاشورا
کودک مـیان خـیـمه دلـش بـیـقـرار آب امّا به دست دشمن سرکش مهار آب چشمان دخترک به سوی نهرعلقمه است یعنی که می کشد به خـدا انتظار آب
: امتیاز
|
ترسیم حالات حضرت زینب در شام غریبان
مانند یک فـرشتـۀ از پـا نـشــسته بــود غمگین تر از همیشه در آنجا نشسته بود هشــتاد و چـار حـوریه دور نگاش بود دور از نـگـاه مـردم دنـیـا نـشـسـته بود بر روی دامنش که نـسیم مـدیـنه داشت تنـهـا نـماد کـوچک زهـرا نشــسته بود می خواست خـطبه ای به زبانش بیاورد بی خـود نبـود این هـمـه بالا نشـسته بود با یـاد خـانـۀ پـدری مـحـو و بـی قـرار اطـراف کـوفه را به تـماشـا نشسته بود یک مـاه می گذشـت برای ظهــورشـان مـسلـم، کــنـار جـاده آن ها نشـستـه بود درچشم های روبه خدایش در آن غروب تصـویر یک هلال چه زیـبا نشسته بود از نـیـزه مقـابـل خـود چـشم بـرنداشـت زیرا هـلال یـک شـبه آنجا نشــسته بود
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زینب در شام غریبان حسینی
ای موجِ از عشیرۀ طوفان چه می کنی؟ با این هـمه اسیر پریـشان چه می کـنی؟ ای وارث قـبــیـلـۀ گــل هـای ســر جــدا با غنچه های سر به گریبان چه می کنی؟ ای معنی صلابـت و ایـمان، ای سترک با پیکری که مانده به میدان چه می کنی؟ بانـوی پاره پاره جگـر، از غـم حـسـین با این همه جراحت پـنهان چه می کنی؟ دریـا دلِ خـمـیــده کـمـر، از غـم فـراق با شعله های سرکش هجران چه می کنی؟
: امتیاز
|
مصائب عصر عاشورا
آسمـان در شُـرُف صاعقـه ای سنگین بود نـفـسِ بــاد، پُـر از زمـزمه ی یـاسـیـن بــود چـــه بـلایـی بـه سـرِ آیـنـه هــا مـی آمـد! که چهل روز و چهل شب، دلشان پرچین بود غـم این طایفه را هیـچ کسی درک نـکرد غـم این طایفه، بر دوش فـلک سنگـین بــود عَصَبِ تُرْدِ گیـاهان به جنـون می پیوست بـر لـبِ دشـت ، فـقط زمـزمه ی آمـیـن بود تَنِ خـورشید ، به پـابوس مُحرّم می رفت روز، هرچند به پـایـان خـودش بـد بین بود آب ، زیر عَلَم مشک، تَرَک برمی داشت همه ی فـلـسـفه ی عـشق و وفـا درایـن بود نـای نی، تلـخ تـرین مرثیه را می نوشید گرچه در کام حسیـن بـن علی شیـرین بـود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با سیدالشهدا
بـاور نـمی کـنم سـر نـیـزه سـرت بُود این تکه پـاره ها به زمین پیکـرت بُود باید کفـن به وسعت صحرا کنم تو را هر جا نظاره می کنم بدن اطهرت بُود بـاور نمی کـنم که تو بــاشی بــرادرم تنهـا میان دشمن دون خـواهـرت بُود حالا که روی نیزه شدی پس نگاه کن باران خنجر است که بر حنجرت بود باور نمی کـنم که به انگـشت سـاربان ای جان من فـدای تو انگـشتـرت بُود بـاور نمی کنم که دو دسـت کـنـار آب دسـتــان سـاقی حـرم لـشـگـرت بُــود باور نمی کـنم که به دستان خـونی ات شش ماهه ی بریده گلو اصغـرت بُود ای از قـفـا بریده سرت را عـدوی تو سـمـت کـدام خـیـمـه نگـــاه تـرت بُود بـاور نمی کـنم که چو تـسبـیح وا شده این پـیکـر تـنـیـده به خون اکبرت بُود قدری اذان بگو که نگویند خارجی است زیـرا کـنار رأس تو پـیـغـمـبـرت بُود در این طرف نظاره مکن ای برادرم آتش گـرفـتـه مـوی سـر دخـتـرت بُود بـاور نمی کـنـم که به گـودال قـتـلگـاه این خـانـم خمــیـده تـرین مـادرت بُـود
: امتیاز
|
مصائب عصر عاشورا
روز عاشوراست یا آغاز روز محشر است آسمان دود و زمین، مانند کوه آذر است جسم هفتاد و دو ثارالله، بر روی زمین برفراز نیزه، چون خورشید تابان یک سر است ماه زهرا، میدرخـشد بر فـراز نیـزهها یا که خورشید است ویک نی از زمین بالاتراست غرق خون، پیراهن یک سیزدهساله پسر شعلۀ آتش، بلند از دامن یک دختر است یک جوان، گردیده جسمش، چاک چاک و ریز ریز وای برمن، وای برمن، این جوان، پیغمبر است نه خدایا این محـمّد نیست، من نشـناختم این امید یـوسف زهـرا، علیّ اکبر است غنچـهای بیـنم به روی شانۀ خـون خـدا غنچه نشکفتهای، کز باغ گل، زیباتر است از گـل لـبـخـنـد و از خون گلویش یافتم مهر طومار حسین است این علی اصغراست از کـنـار عـلـقـمـه آیـد صـدای فـاطـمـه درغم عباس خود، گریان به جای مادر است شاخه یاسی، در این صحرا شده نقش زمین دست عباس است این یا دستهای حیدراست ای جوانان بهشتی، رو در این صحرا کنید جان به کف یاری کنید، آقایتان بییاور است حر،علی، عباس، عبدالله، وهب، قاسم، حبیب حنجر مولایتان لب تشنه، زیر خنجر است لالهها در خاک برگردید یا پرپـر شوید لالههای فاطمه، هم غرقه خون، هم پرپراست در کنار قـتـلـگه با هم، زنی را میزنند این همان دخت علی، ناموس حیّ داور است نیزهای در دست خولی، خنجری در دست شمر یک بدن افتاده، دورش یک بیابان لشکر است خون زند فـوّاره از زخم بریده حنجری روی هر زخمش، نشان بوسه یک خواهراست میثم انصافت کجا رفتهاست بس کن، لال شو هر کلامت بر دل زهرا، شراری دیگر است
: امتیاز
|
مصائب عصر عاشورا
نامه بنوشتند تا در کوفه مهمانش کنند؟ یا بر او بـندند آب و منع از نانش کنند نامه بنوشتند بر آن کعبه کارندش نماز یا صلات جمعه جمع آیند و قربانش کنند نامه بنوشـتند تا ســایند سر بر مقـدمش یا به وقت جان سپردن سنگ بارانش کنند نامه بنوشتند کاندر راه او جان بسپـرند یا به نوک نی سر چون ماه تابانش کنند
: امتیاز
|
مصائب بعد از شهادت سیدالشهدا علیه السلام
دشت می بلعید، کم کم پـیکر خورشید را بر فـراز نیزه می دیدم، سرِ خورشید را آسـمـان گو تـا بشویـد با گـلاب اشک ها گیسوان خـفتـه در خاکسترِ خورشید را بوریایی نیست در این دشت تا پنهان کند پیـکـرِ از بـوریا عـریان تـرِ خورشید را چشم های خفته در خونِ شفق را وا کنید تا بـبـینـد کـهـکشانِ پـرپـر خورشید را نیمی از خورشید، در سیلاب خون افتاده بود کاروان می بـُرد نـیم دیگـر خورشید را کاروان بود و گـلوی زخمی زنگـوله ها ساربان دزدیده بود انگشتر خورشید را آه ، اشترها چه غمگین و پریشان میروند بر فراز نـیـزه می بینم سرِ خورشیـد را
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسین علیه السلام
باد ها عـطر خـوش پــیرهـنش را بردند سوخـتـند و خـبر سوخـتـنـش را بردند نیزه ها بر عطشـش قـهـقهه سر می دادند زخـم هـا لالـۀ بــاغ بــدنـش را بــردنـد دشـنه ها دور و بر پیکر او حـلـقـه زدند حلقه ها نـقـش عــقـیـق یمنـش را بردند این عطش یوسف معصوم کدامین مصر است که روی نیزه بوی پـیرهـنش را بردند تا که معلـوم نگـردد به کـدام آئـین است اهل صحـرای تـجـرّد کـفـنش را بردند باد ها سیـنه زنان زود تـر از خـواهر او تـا مـدیـنـه خــبـر آمــدنــش را بــردند یوسف آهسته بگویی که نمـیرد یعـقوب گرگ ها یوسف گـل پیرهـنش را بردند
: امتیاز
|
بعد از شهادت سیدالشهدا علیه السلام
گیسوی خورشید می لغزید، روی خیمه ها خون و آتش می تراوید از سبوی خیمه ها آب، پای تپّه ها می شُست، زخـم دشت را از شرار تـشنگی، پُـر بود جوی خیمه ها آسمـان آرام در شـطّ شـقـایـق می نشست ارغوان، می ریخت در جام وضویِ خیمه ها شهریار عشق، در گرم بیـابان خفتـه بود اسب با زین تـهی می رفت، سوی خیمه ها گَرد را سر تا به پـا آغـوش، استقـبـال کرد آفتـابـی شعـله پوش از روبه روی خیمه ها شیهه ای خونین شنید واز حرم بیرون دوید شـوق را عرشی غـزالِ آیه بوی خیمه ها اسب، رنگین یال و تنها بود، تنها تر ز کوه خاک شد با گامِ رجعت، آرزوی خیمه ها ساربانان در جرس، زنگ اسارت داشـتـند بال می زد بغضِ غیرت، در گلوی خیمه ها کـاروان، آلاله ها را برد و شب مهتاب دید نخل سبز بی سری، در جست و جوی خیمه ها
: امتیاز
|
برگشت اسب سیدالشهدا علیه السلام
چه تنها میروی غمگین،به سوی خیمه ها، برگرد پریشان بال، زخمی، قاصد خون خدا، برگرد نمی دانم چه در سر داری، امّا خوب می دانم که در می مانی آنجا از جواب بچه ها، برگرد تو با این چشمها،این چشمهای خیس وخون آلود به آتش می کشی چشمان اهل خیمه را، برگرد چه خواهی داد پاسخ؟ پرسش اهل حرم این است «چرا برگشتی ازهنگامه، کو بابای ما؟» برگرد گـلویی تـشنه بر بالای نی شوق اذان دارد معـطّر گشته دشت از این اذان آشنا، برگرد وآن سوتر صدایی مبهم، امّا آشنا جاری است گلی گم کـرده زینب در میـان نیـزه ها، برگرد تو را تن پوشی از زخم است و درمیدان تنی صد چاک که مرهم می نهد این زخم های کهنه را؟ برگرد
: امتیاز
|
مصائب شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
بیش ازستاره زخم و، فلک در نظاره بود دامان آسـمـان ز غـمش پر ستـاره بود لازم نبــود آتـش سـوزان به خـیــمــه ها دشتی ز سـوز سیـنه زینب شـراره بود میخواست تا ببوسد و برگیردش ز خاک قـرآن او، ورق ورق و پـاره پـاره بود یک خیمه نیم سوخته، شد جای صد اسیر چیزی که ره نداشت درآن خیمه،چاره بود آزاد گـشـت آب، ولیـکـن هـزار حـیـف شد شیردار مادر و، بی شیرخواره بود چشمی، برآنچه رفت به غارت، نداشت کس امــا دل ربـاب، پــی گـــاهـــواره بـود یک طفل با فرات، کمی حرف زد ولی نشنید کس، که حرف زدن با اشاره بود یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود در پشت ابـر، چهـرۀ هر ماهـپـاره بود از دستها مپرس که با گـوش ها چه کرد از مشت ها بپرس که با گـوشواره بود
: امتیاز
|
ذکر مصائب شام غریبان سیدالشهدا علیه السلام
پرده بر میدارد امشب، آفتاب از نیزه ها میدمد یک آسمانْ خورشیدِ ناب از نیزه ها میشناسی این همه خورشید خونآلود را آه! ای خورشید زخمی! رُخ متاب از نیزه ها کهکشان است این بیابان، چون که امشب میدمد ماهـتـابْ از نیـزه هـا و آفـتابْ از نیـزه ها ریگ ریگش هم گواهی میدهد روز حساب کاین بیابان، خورده زخمِ بیحساب از نیزه ها یالهایی سرخ و تنهایی به خونْ غلتیده است یـادگـار اسبهایی بیرکاب از نیـزه ها آرزوی آب هم اینجا عطش نوشیدن است خواهد آمد العطش ها را جواب از نیزه ها
: امتیاز
|
مصائب عصر عاشورا
غـروب و کـربلا ای وای زینب سری از تن جـدا ای وای زینب یکی در آتش وآن یک به گودال به زیر دست و پا ای وای زینب شده غـوغای محشر بـرای دخـت کـوثـر جـهـانی ماتـم و داغ و تنها دخـت حـیـدر دلـش صــد پـــاره از داغ بـــرادر ********************** دوبـاره آتـش و سـیـلی و کـیـنــه دوبـازه زخـم بـازو، زخـم سیـنه شـده کرب و بلا شهـر پـیـمـبـر دوبـاره تــازه شـده داغ مـدیـنــه دوبـاره ریـســمـانـی به جسم خسته جانی وز آن بـدتـر خـدایـا بُـود زخــم زبــانــی تـحـمـل کـن تـو زینب، مـیـتـوانـی ************************ رسد از قـتـلگـه صوت حـزیـنی نـوای جـانگـداز و دل غـمـیـنـی گـمـانـم از جنـان زهـرا رسـیـده دعـا کـن مـادرت آنـجـا نـبـیــنی به پیـش چـشـم مادر بـریـدند از قـفا سـر مـیــا جــان بـــرادر نبـیـنی تا که خواهر نـدارد جـای سـالـم او بـه پــیــکـر ********************** شـده دامـان طـفـلـی پُـر شـراره ربـاب از داغ اصغر بـیـقـراره درون خــیــمــۀ آتــش گـرفــتـه امـامی مـــانــده و یــاور نـداره رخ نــیــلـی خــدایــا هــراسـان آل طـاهـا تـنـی زیـرِ سـم اسب سری بر نیـزه بـالا چـسـان طاقـت بیارد دخت زهـرا
: امتیاز
|
ذکر مصائب عصر عاشورا ( لحظات بعد از شهادت حضرت )
غــم می دمد در حنجـری آتش گرفته اینجا صدای خـواهـری آتش گرفتـه اینجـا کبــوتـر بچه ها را یک کبـوتـر پیچـیده دربـال و پــری آتش گرفتـه فریاد عصمت، شعله می گـیرد دمادم از تار و پـود معجـری آتش گرفـتـه بـشـتاب زینب، در میان شعله ها بـاز دامـان طـفـل دیـگـری آتـش گرفـتـه آنسوی فریاد عطش صد حنجره درد در لای لای مــادری آتـش گـرفـتـه از داغ این آلاله های غرقه در خـون هر گوشه چـشمان تری آتش گـرفته قـرآن تلاوت می کـنـد فــرزند قـرآن از روی نـیزه با سری آتش گرفـتـه پیـش نـگـاه خـستـۀ پـروانـه، شـمعی افـتاده بر خـاکـسـتری آتـش گرفـتـه بی شک تـمام این وقـایع ریـشه دارد در اتـفــاقـات دری آتـش گـــرفـتــه
: امتیاز
|
مصائب عصر عاشورا و شام غریبان حسینی
غروب بود و افق حرف های گلگون داشت ز تیر فاجعه زینب دلی پر از خون داشت غروب بود و غریبانه خیمه ها می سوخت کرانه چشم بدان خون بیکران می دوخت نسیم، گیسوی خون را دمی تکان می داد به این بهانـه گلِ زخـم را نشان می داد دل شکـسـتـۀ زینب شکـسـته تر می گشت چو چشم طفل، به سودای آب بر می گشت فـتاده بـود ز اوج فـلک، سـتارۀ عـشق شکسته بود به یک گوشه گاهوارۀ عشق ستاده اسب و شکـوه سواره را کم داشت افق به رنگ شقایق، لباس مـاتم داشت در آن غروب که آیات عشـق شد تـفسیر در آن دیار که رویای اشک شد تعبـیر حماسه بودکه از بطن خاک وخون می رُست سرشک بود که زخم ستاره را می شست به روی دست و سر و پای، باره می راندند هـزار باره به جـسـم ستـاره می رانـدند نبود دست که گیرد، ستاره در آغـوش میـان تـیر، تـن پـاره پـاره در آغــوش نبود دست که بیرون ز زخـم آرد تـیر به خیـمه آب رسـانـد اگر گــذارد تـیـر سـوار آب چو پـرواز را تـجـسـّم کـرد چه صادقـانه بـدان زخـم ها تبـسـّم کرد ز خــون لاله تمام کـرانه رنگـیـن بـود خـمـیده بود افق بسکه داغ سنگین بود هزار زخم به عبرت چو چشم وا مانده است که عشق بی سر و دست وکفن رها مانده است فـراز با هـمـه قـامـت فـرود آمـده بـود قـیام حـمـد کـنـان در سـجـود آمده بـود صدای سوگ ز محمل به آسمان می رفت درای مرثیه خوان بود و کاروان می رفت
: امتیاز
|
ذکر مصائب عصر عاشورا ( لحظات بعد از شهادت حضرت )
خـیـام آشـنـا از آتــش بـیگـــانه می سوزد کبوترهای بی بال و حرم را لانه می سوزد چه غوغایی است دراین دشت ماتم زا؟ نمی دانم که از شرحش دل دیوانه و فرزانه می سوزد مگر دشمن نمیداند که زد بر خیمه ها آتش؟ که دریک خیمه بیماری است، بی تابانه می سوزد سری بالای نی بینم، چو ماهی زیرابرخون که از شوق وصالِ حضرت جانانه می سوزد روَد برچرخ، دود از خیمه ها یا ازدل زینب؟ که از بـیداد و ظلم زادۀ مرجانه می سوزد غروبی آتشین می باشد و طفلی دَود هرسو که خود چون شمع ودامن چون پرِ پروانه می سوزد یکی کو تا به یاری خیزد و بنشاند آتش را وگرنه پای تا سر، کودک دُردانه می سوزد دلِ سوزانِ طفلان را دگر حاجت به آتش نیست دلِ آتش چرا یارب، بر این دل ها می سوزد
: امتیاز
|